- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه محرم
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه صفر
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه رجب
- سایت قرآنی تنـــــزیل
- سایت مقام معظم رهبری
- سایت آیت الله مکارم شیرازی
- سایت آیت الله نوری همدانی
- سایت آیت الله فاضل لنکرانی
- سایت آیت الله سیستانی
غزل مناجاتی با خداوند کریم
با خود درون آینهها گـفت و گوت بود دیـدار خـود در آیـنـه راز مگـوت بود هیهات از سکوت و هیاهوی بیصدات فریاد از این صدا که پُر از های و هوت بود! در انـعـکـاس روی تو آدم جـمـیـل شد هستی دچار حیرت از این رنگ و بوت بود خور در خور جمال تو آئینهای نداشت مهـتاب محو صورت آئیـنه خـوت بود هفت آسمان به گرد وجود تو در طواف خـلـقت نـمی ز قـطرۀ آب وضوت بود مست از بـلای بادۀ اعـلای دوست شد هر دیدهای که محـو تماشای روت بود جـان جـرعـهای ابـد زده از بــادۀ ازل سرمست از آن بلی، همه در جستجوت بود! آدم میان آب و گل از دل خـبر نداشت امـا گِـلـش بـر آمـده از آبــروت بــود! تن پوشهای ز وحدت و کثرت به تن نمود پود دلـش سرشته به هر تار موت بود جان دید بیجمال تو، جنّت جهنم است زیرا که قوت خوان دلش لایـموت بود از حکـم دوست آدم و ابلـیس سر زدند عصیان این و آن؛ همه باد و بروت بود او را ز خویش راندی و خواندی مرا به عشق پیوند عـشق پاک به خاک آرزوت بود یـارا شـمـیـم نـام تو ما را فـرا کـشـیـد این راه اگر خطاست، سزامان " هبوط" بود
: امتیاز
|
غزل مناجاتی با خداوند کریم
زبان برای بیان از تو گرچه الکـن بود سکـوتِ آیـنـهها محـو از تو گـفتن بود! به جستجـوی تو از خود چه دور افتادم و آیـه آیـه وجـود تـو در خـودِ من بـود تو خود حکایت خود کن که وصف ما ز جمال دُرّ خـیـال به مـژگـان لال سـفـتـن بود! سکـوت واژه چنان میزند تو را فریاد که گوش گنگ دهان، چارهاش شنفتن بود مرا به حاشـیه میرانی ای نگـاه حقـیر وگـرنه بطـن جهـان، اوّلـم نـشیـمن بود مگر عنایت بیچون دوست گیرد دست که بیتو دست دلم روی دوش دشمن بود به جـان بـاورم افـتـاده مـوریـانـۀ شـک که سقف سست یقـینم ستاده بر ظنّ بود کلام سرد خـزان میوزد به بـاغ، ارنه ز اشـتـیاق تو، تـقـدیر گل شکـفـتن بود تو گـنگ ماندی و باغ از بهار میگوید پس از تلاوت باران چه جای خفتن بود؟! شیارهای تن خاک، چاک از مرگ است چه جای خاک ز پای مغاک، رفتن بود؟! به آیـههـای زمـیـنـی دوبـاره دقـت کـن جهان ز لیلة الاسرای عشق روشن بود
: امتیاز
|
مناجات با خداوند و روضه سیدالشهدا علیه السلام
مرا به ابـر، به باران، به آفـتاب ببخش مرا به مـاهی لـرزان کـنار آب ببخـش دلــم زبــانـهٔ آتـش، دلــم خــرابـهٔ شــام مرا به خاطـر این خـانهٔ خـراب ببخش ببین! خرابی من از حساب بیرون است مرا بگیر در آغوش و بیحساب ببخش تمام عمر حواست به حال و روزم بود تمام عمر خودم را زدم به خواب، ببخش اگـر شـکــسـتـه پـر و روسـیـاه آمـدهام مرا به نـور حـسیـن بن آفـتـاب ببخـش حسین گفتم و گفتی حسین عشق من است مرا به عـشـق عـزیز ابـوتـراب ببخش همیشه جانب او گفتم «السلام علیک« مـرا به لطف فـراوان آن جـناب ببخش شـنـیـدهام که تو با کـودکان رفـیقتـری مرا به گـریهٔ شیرخـوارهٔ ربـاب ببخش
: امتیاز
|
غزل مناجاتی با خداوند کریم
همیشه در میان شادی و غم دوستت دارم چه شعبانالمعظم، چه محرّم دوستت دارم دلم با عشق، خویشاوندی دیرینهای دارد از آغاز جهان، از عهد آدم دوستت دارم وضوی گریه میگیرم در استغفار و میریزم به پایت جان که ای جانان دمادم دوستت دارم برای این دل بیچاره همدم، عاشقت هستم برای زخمهای سینه مرهم، دوستت دارم نگو از چشمت افتادم؛ نگر من چشم در راهم که از تو بشنوم یکبار من هم دوستت دارم خودم را بین آغوش تو میبینم شبیه حُر که با اشک خودش میگفت نمنم دوستت دارم در این دنیا نبردی آبرویم را در آن دنیا چه خواهی کرد؟! من در هر دو عالم دوستت دارم مرا حتی اگر در آتش خشمت بسوزانی زنم فـریاد در بـین جهـنّم دوستت دارم دل دلواپسی دارم، دلی از غصهها سرشار ولی «یا کاشف الهَم کاشف الغم» دوستت دارم فراز آخر شعر است و یک اقرار بیپایان مرا بسیار میخواهی و من کم دوستت دارم
: امتیاز
|
غزل مناجاتی با خداوند کریم
راه گم کردم، چه باشد گر بهراه آری مرا؟ رحمتی بر من کنی و در پناه آری مرا؟ مینهد هر ساعتی بر خاطرم باری چو کوه خوف آن ساعت که با روی چو کاه آری مرا راه باریک است و شب تاریک، پیش خود مگر با فروغ نور آن روی چو ماه آری مرا رحمتی داری، که بر ذرّات عالم تافتهست با چنان رحمت عجب گر در گناه آری مرا خاطرم تیرهست و تدبیرم کژ و کارم تباه با چنین سرمایه کی در پیشگاه آری مرا؟
: امتیاز
|
مناجات با خداوند و روضۀ حضرت علی اکبر علیهالسلام
هـمینکه نـالـه زدم عـفّـوکَ دلم وا شد نیـایـش تو دلِ مـرده را مـسـیـحـا شـد بـرای آخــرتــم تــوشـهای نـدارم مـن چگـونه دستِ تـهـی میشود مـهـیا شد
: امتیاز
|
مناجات با خداوند و روضه حضرت زهرا سلاماللهعلیها
بـاری نـدارد عـمـرم، استغـفـار دارد بسکـه گـنـه کـاریام اسـتـمـرار دارد آن روسـیـاهـم که شده مـغـرورِ دنـیـا هم صحـبـتی با تو بـرایش عـار دارد آتـش کـجـا و خـانـۀ نـامـوسِ حـیــدر خـیـلی شـکـایت از در و دیـوار دارد
: امتیاز
|
مناجات با خداوند و روضه سیدالشهدا علیهالسلام
آمـدم تا از گـناهـم پـرده بـردارم خـدا کوله بارم معصیت یعنی گرفتارم خدا با تـمام روسـیاهی دوسـتت دارم خـدا بازهم من آمدم با کـوله باری از گـناه آمدم با اشـک با درد دل و روی سیاه جنس بیارزش شده در بین بازارم خدا خوانـدمت در ابـتدا و انتهای هر اذان اشهـد انّ شریکی نیست با تو در اذان انتهـای نـامه با امضا خـریـدارم، خدا با گناهانم دل از رزق عبادت دور شد چشمم از فرط تباهی تار شد تا کور شد من به اشک روضهاش خیلی بدهکارم خدا روضه گفتم قامت ابیات خم شد دال شد هرچه شد بعد از علمدارش در آن گودال شد گریه کردم غصه خوردم وا شد افطارم خدا
: امتیاز
|
مناجات با خداوند و روضه سیدالشهدا علیه السلام
مـویم سـفـید گـشـته و رویـم سـیاه شد رویم سـیاه هر چه که شد از گـناه شد سـرمـایـۀ جـوانـیام ارزان فـروخـتـم طی شد جـوانی من و عـمرم تـباه شد تو اخـتیار دادی و گـفتی که بنده باش صد حیف از این اراده که خرج گناه شد یک بار هـم شـده بـزنـم امـتحـان بکن شاید گدای شب به شبت سر به راه شد رویی برای توبه نماندهاست ای کریم امــا دوبــاره ذکــر لـبــم یـا اِلٰــه شــد لطف تو بود، فاطـمه ما را قبول کرد اشکم هـمیشه خـرج مصیبات شاه شد این جـمله را به نیت روضه نوشـتهام آقـا کـه رفـت، زیـنب او بـیپـنـاه شـد اهل زمـین و اهل سـمـا نـاله میزدند شمـر لـعـین که واردِ در قـتـلگـاه شـد وای از دمی که لشکر اعدا نکرد شرم بعد از غـروب نیت شان خـیمه گاه شد یک سو سنان و یک طرف دشت، حرمله زینب مـیـان قـائـلـه بیتـکـیـهگـاه شـد
: امتیاز
|
غزل مناجاتی با خداوند کریم
از خطا هر لحظه سنگین کرده بار خویش را خرج دنیا میکنم دار و ندار خویش را بر زبانم ذکر تـوبه در دلـم شوق گـناه با که گویم این دوگانه حال زار خویش را
: امتیاز
|
مناجات با خداوند و روضه سیدالشهدا علیه السلام
حـال بـکـاء و دیـدۀ گـریـانـمـان بـده بغـض مـدام و اشک فـراوانـمان بده این چشمها که بوی شهادت نمیدهد چـشـمی شبـیه چـشم شهیـدانـمان بده همّت برای توبه و ترک گـناه نیست امـا بــیـا و قـلـب پـشـیـمـانـمـان بـده حال خراب این دل ما را درست کن در بین روضه حـال پـریـشانمان بده دلمـردهایم بـسکه حـرم را نـدیـدهایم یک یا حـسیـن دم بـده و جانـمان بده حالا که راه کـرببلا بسته، لطف کن بـرگ بـرات شـاه خـراسـانـمـان بـده مـا و پـنـاهِ درگـهِ سـلـطـانِ عـالـمین خـط امــان ز بـار گـنـاهـانـمـان بـده جــان مـــؤذن حـــرم، اذن زیــارتِ پائـین پـای حـضرت جـانـانـمان بـده قـربان آن پـدر که ز داغ پسر خـمید داغـی دگر شبـیه عـلی اکـبرش ندید
: امتیاز
|
مناجات با خداوند و روضۀ حضرت عباس علیهالسلام
جز تو کـسی ز حالِ زارم خـبر ندارد چون من کسی برای تو دردسر ندارد از بسکه مهـربانی بخـشیده شد خطایم از جانب تو یک بار، جرمم تشر ندارد خـسران زده منـم که آنقـدر در گـناهم مثـلِ گـذشـته ذکـرت در من اثر ندارد
: امتیاز
|
غزل مناجاتی با خداوند کریم و روضه حضرت علی اصغر
دوری از آغوش تو جز دردسر چیزی نداشت جادۀ بیعشق تو غیر از خطر چیزی نداشت لذّت عصیان گذشت و ذلّت آن مانده است معصیت جز بار حسرت بیشتر چیزی نداشت آخر دست طلب از این و آن تحقیر بود رو به خلق انداختن غیر از ضرر چیزی نداشت من همانم که تمام روز عصیان کرده است آنکه در پروندهاش وقت سحر چیزی نداشت چشمهایم پُر ولیکن کوله بارم خالی است بندهات غیر از همین چشمان تر چیزی نداشت دست در دست کمان برد و نفس را حبس کرد نانجیب انگار جز تیر سه پر چیزی نداشت گـریهاش تنها برای چند قـطره آب بود ورنه بحر جنگجویی این پسر چیزی نداشت
: امتیاز
|
غزل مناجاتی با خداوند کریم
مـرا که گـدای تـو بـودم زمـانی ز چشمانت انداخت این بددهانی تو بـودی ولی بـندۀ خویش بودم تو را خواندم اما دلی نه! زبـانی من بیسـر و پا چـهها که نکردم تو میدانی اما چه میشد ندانی! کجا رفت آن گـریههای مناجات کجا رفت حالـم؟ کجایی جـوانی چـرا دل بـریـدم ز دنـیـای بـاقی چـرا دل نـکـنـدم ز دنـیـای فانی جز این میکـده جای دیگر ندارم چه خاکی کنم بر سرم گر برانی منو دوری از روضهها وای بر من تـمام است کارم عجـب امتحانی سرم گرم ایوان طلای نجف شد که انـداخـتـه بر سـرم سـایـبـانی برای علی فـاطـمه سوخت افتاد تـوان بـر عـلـی داد با نـاتـوانـی
: امتیاز
|
غزل مناجاتی با خداوند کریم
تا ببـیـنم رحـمت پـروردگار خویش را میشمارم باز جـرم بیشمار خویش را روز و شب فرقی ندارد پیش من چون با گناه تیره کـردم آسـمان روزگـار خویش را هر زمستان رفت، آمد یک زمستان دگر چون به دست خود خزان کردم بهار خویش را هیچکس مانند تو خیر و صلاحم را نخواست کاش دستت میسپردم اختیار خویش را از همان روز ازل باید خـدایی میشدم در حریم یار میجُـستم دیار خویش را کاش دست مهـربانت سایهبان من شود تا بپـوشـانـم خـطـای آشکـار خویش را صحبت از عفو و بزرگی وکرامت میشود تا به سمت تو میاندازم گذار خویش را تو یقـیناً میشناسی خوبتر از من مرا من نمیدانم صلاح کار و بار خویش را عهد میبندم نباشم غافل از اعمال خود باز یادم میرود قول و قرار خویش را کاش میفهـمیدم این آلوده دل من نیستم حال که عمری کشیدم انتظار خویش را بس که سر زد از من رسوا خطا و اشتباه عاقبت از دست دادم اعـتبار خویش را پیله کرده نفس امّاره به جسم و روح من کاش روزی بشکنم قفل حصار خویش را آبـرو بخـشـیـدی و من آبـرو بردم فقـط در میان خلق کم کردم عیار خویش را خواب غفلت آمد و خود را به چشمم عرضه کرد در عوض دادم دل شبزندهدار خویش را چندقطره اشک ودست خالی وچشمان تر با خودم آوردهام دار ونـدار خـویش را بـیـن زنـدان گــنـاهـم یـاد تـو افــتـادهام تا مگـر پـیـدا کـنم راه فـرار خویش را »یا الهَ العالَمین إِغفِـر ذُنوبی بِالحُـسِین« هرچه باشم روی لب دارم شعار خویش را ای که با لبهای تشنه قتل صبرت کردهاند زینب از کف داده بعد از تو قرار خویش را
: امتیاز
|
غزل مناجاتی با خداوند کریم
لـبـریز اشتـباهم با اشک و سوز و آه آمد به الـتـمـاس تو این عـبد روسیـاه مـحـتـاج یـک نـگـاه رئـوفـانـۀ تــوأم دارد تـمـام زنـدگـیام مـیشـود تـبــاه یارب نشد که بندگیات را کنم، ببخش رحـمـی نـما به بیکسیِ عـبد بـیپـناه بـیآبــرو ز غــفـلـت بـیانـتـهـا شـدم مشغـول خویش کرده مرا کثرت گناه صد بار اگر که توبه شکستم، مرا ببخش چـشـمِ امید بـسـته گدایت به یک نگاه هـسـتم گـدای خـانـۀ اربـاب بـیکـفـن آخر شـود نوکـر این خانه سر به راه حالم خـراب میشود از هجـر کـربلا قسمت نما روضه، شبی، کُنجِ خیمه گاه آیـد صدای مـادرِ پـهـلـو شـکـسـتهای بالای جـسم پاک شـهـیدی ز قـتـلگـاه
: امتیاز
|
مناجات با خداوند کریم
خـطـا کـارم اما خدایا ببخـش من بینـوا را خـدایـا بـبـخـش اگر که همه توبههایم شکست اگر رشـته بنـدگیام گـسـست اگـر روسـیـاهـم اگـر که بـدم اگر جز درت درب دیگر زدم همه خلوتم پُر شد از جرم اگر نـمـانـد آبـرویـی بـرایـم دگـر من آنم که ترد از تو او را رواست که پیمان شکن را فراقت سزاست عـطا کردهای و خـطا کردهام وفـا کـردهای و جـفـا کـردهام اگـر اعــتــبـاری نـدارم دگـر در این جـمعـیت آبـرویم مبر تورا جان آن کشتۀ اشک و آه تو را جان آن بیکس قـتـلگاه
: امتیاز
|
غزل مناجاتی با خداوند کریم
کـنارِ جـانـماز آرام دیـدم اضطرابم را الا یا تَطْـمَئِنُّ الْقَـلب، دریاب انقـلابم را فقط در تربتِ سجاده میروید گُلِ اشکم فقط این باغبان از خار میگیرد گلابم را منِ مبهوت در آئینه گفت این کیست؟ این من نیست بگیر از چهرهام روی سیاهم را؛ نقابم را دویدی سمتِ من با چشمۀ آغوش، تا دیدی کویرِ خودفراموشی نمیبیـند سرابم را تهِ انـبارهای کاه، پیـدا کـردهای سوزن ندیدی کوهِ عصیان مرا؛ دیدی ثوابم را نشـسـتم ساخـتم ویـرانه از دنـیای آبادم نشستی ساختی هر بار، دنیای خرابم را زمینگیر است مانند قـنوتم؛ مرغِ آمینم ببـر بالاتـر از قـدّم دعـای مسـتجابم را به حکمِ «رشتهای بر گردنم افکنده…» میخواهم ببندی گوشهای از خانۀ حیدر طنابم را اگر روزی میان جنّت و بامِ نجف ماندم کـبوتر کن قـناریهای حـقّ انتـخابم را به دستم نامۀ «لا تَقْنَطُوا مِنْ رَحْمَة الله» است بده دست « قَسیمُ النّارِِ وَ الْجَنَّه» حسابم را
: امتیاز
|
غزل مناجاتی با خداوند کریم
نه اشک تا که بریزم نه آه تا که برآرم به حیرتم که در خانـۀ خـدا چـه بیارم؟ سیاهروی و سیهنامه و سیه شده روزم به غیر اشک خجالت به درگه تو چه دارم؟ تـمـام روز قـیـامت گـرم نگــاه بـداری هنــوز هـم نتــوانم گنـاه خـود بشمـارم همه مصیبتم این است در لحد که بگویی به گوشـۀ کفنـم جرم خویش را بنگارم به محضر تو گنه کرده باز رزق تو خوردم قسم به ذات تو با تو چنین نبـود قرارم اگر که زیر سرم دست رحمت تو نباشد چگونه صورت خود را به خاک قبر گذارم؟ گمان نبود که عمری حضور چون تو خدایی به معصیت گذرد صبح و شام و لیل و نهارم چگونـه تاب بیارند عضوعضو وجودم اگر که قـبر دهد با چنین گنـاه فـشارم؟ به اولـیـات قـسـم از ارادتـم نـشـود کـم هزار بار بسوزی اگر ز خـشم به نارم ببخـش «میثم» آلـوده را به میثم مـولا مسلّم است که من طاقـت عـذاب ندارم
: امتیاز
|
غزل مناجاتی با خداوند کریم
راه دور و؛ بار سنگین و گناهم بیشمار من که میدانم بدم دیگر تو بر رویم نیار تا نیـفـتم تا نـسوزم در شـرار خـشم تو ابر رحمت بر سر این بندۀ عاصی ببار بـاورم هرگـز نـمیآیـد به ذات اقـدست مهربانی چون تو عبدش را بسوزاند به نار کی به رویش در ببندی کی رهایش میکنی بندهای را که ندارد جز درت راه فرار؟ هم ز لطفت هم ز عفوت هم ز جرمم هم ز خویش شرمسارم شرمسارم شرمسارم شرمسار باورم هرگـز نمیآید که مأیوسـش کنی بندهای را که بود بر رحـمتت امـیدوار از تو در عمرم نکردم لحظهای قطع امید گرچه دارم جرم در پروندۀ خود بیشمار گرچه میدانم مرا میبخشی از لطف و کرم میسزد تا باز، گریم از خجالت زارزار پردهپوشی کردی از جرمم به دست رحمتت گرچه میکردم گناه خویشتن را آشکار چشم میثم همچنان باشد به عفو رحمتت گر بری سوی بهشتش یا بسوزانی به نار
: امتیاز
|
غزل مناجاتی با خداوند کریم
با آنکه حدّ جرمم بالاتر از عذاب است جرم مرا حساب و عفو تو بیحساب است عـفـو تو کـوه خـجـلت بر شانهام نهـاده بر روی دوشم این کوه سنگینترین عذاب است
: امتیاز
|